عشق

سلام به عاشقای عزیز.این داستانی که میگم یه داستان انگلیسی هستش که پیشنهاد میکنم بخونید چون خیلی جالبه.

توی یه جای ازاین دنیای کوچیک یه پسر بود که عاشق یه دختربود.پسر برای خوستگاری بارها نزد پدردختر

رفت ولی هر بار جواب رد می شنید.از طرفی دختر یه خواهر کوچکتراز خودش داشت که یه جورای می

خواریده.

یه روز خواهر کوچیکه زنگ میزنه به پسر ومیگه بیا خونه ی ما.خواهرم میخواد با تو حرف بزنه.

پسر هم میره.وقتی میرسه میبینه که خواهر کوچیکه توخونه تنهاست وپوشش درست وحسابی هم نداره.

خواهرکوچیکه به پسرمی گه که اگه مایلی 500 دلار بده وبعد هم بریم بالا حال کنیم.اینو گفت ورفت بالا

پسر کمی فکر کرد وبعد ازمکث کوتاهی به طرف ماشینش رفت.از طرفی

پدردخترمخفیانه در حال دیدن ماجرا بود و وقتی که میبینه خواستگار دخترش اینقدر پاکه دختر بزرگش رو

بالاخره به اون میده.

حالا نتیجه ی اخلاقی که ازاین داستان گرفتیم میدونید چی بوداین که آدم همیشه باید پولش رو توی داشبورد ماشینش بذاره.


نظر دبیران در مورد عشق

دبیر دینی: عشق یک موهبت الهی است.

دبیر ورزش: عشق تنها توپی است که اوت نمی شود.

دبیر شیمی: عشق تنها اسیدی است که به قلب صدمه نمی زند.

دبیر اقتصاد: عشق تنها کالایی است که از خارج وارد نمی شود.

دبیر ادبیات: عشق باید مانند عشق لیلی ومجنون محور نظامی داشته باشد

دبیر جغرافی: عشق از فراز کوه های آسیا تیری است که بر قلب می نشیند.

دبیر زیست: عشق یک نوع بیماری است که میکروب آن از چشم وارد می شود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد